سوگندنامه بقراط  

 

سوگندنامه بقراط متنی است منسوب به بقراط، پزشک یونان سده پنجم پیش از میلاد که دانش‌آموختگان رشته پزشکی سوگند می‌خورند به آن وفادار باشند.

  در این سوگندنامه، با شاهد گرفتن خدا به او قسم یاد می‌شود که نسبت به معلم و استاد نهایت قدردانی و ازخودگذشتگی انجام گیرد و نهایت تلاش و تخصص در جهت کمک به بیماران و جلوگیری از آسیب آن‌ها به کار گرفته شود. به مرگ و سقط جنین  هیچ کسی کمک نشود، رازداری پزشکی حفظ گردد، با هیچ بیماری ناعادلانه رفتار نشود، و از هیچ بیماری سوءاستفاده -به ویژه سوء استفاده جنسی صورت نگیرد.

  

زیر میزی

   چند روز است که بحث پزشکان زیرمیزی بگیر در کشور مطرح شده است. در فرهنگ قدیم پزشکی کاری بود خدماتی و پزشک عنصری بود در خدمت محرومان و بیماران و دلسوز مردم و جامعه. در سوگندنامه بقراط هم هست که پزشک نباید از بیمار پولی دریافت کند یا وقتی که به خانه بیمار می رود باید نگاه پاکی داشته باشد. زندگی شخصیت هایی مانند دکتر محمد قریب، بنیانگذار طب اطفال، را که مرور می کنیم از مصادیق و نمونه های پزشکان فداکار، مبارز و بسیار دلسوز در جامعه اند. یادم است بچه که بودم در شهرمان   پزشکی بود که از بیماران فقیر پولی نمی گرفت. اما از آنجا که پزشکی امروزه تبدیل به تجارت شده است و پزشکان متخصص درآمدهای هنگفتی دارند همه دوست دارند که بچه هایشان پزشک شوند. تا اینجای کار اشکالی ندارد. اما مشکل آنجاست که بسیار شنیده و دیده ایم که پزشکانی  هستند که علاوه بر سایر هزینه ها و مخارجی که بیمار باید به بیمارستان بدهد پول بیشتری شخصا دریافت می کنند به نام زیر میزی که در واقع سوء استفاده است از حال و موقعیت بیمار.

مسعود پزشکیان نماینده تبریز و وزیر اسبق بهداشت و درمان که خود جراح قلب و عروق است گفته است
  در کشوری مانند آمریکا اگر چنین پدیده‌ای اتفاق افتد پزشک متخلف از طبابت محروم می‌شود. مملکت دارای چارچوب و قانون است و پزشکانی که قانون را زیرپا گذاشته و بیمار را به چشم کالایی درنظر می‌گیرند نباید به عنوان پزشک معرفی شوند تا دیگر پزشکان بدنام نشوند.

 به طور حتم اگر فردی چارچوب قانونی را رعایت نکند و نسبت به حقوق مردم بی‌اعتنا باشد حاکمیت باید با آن برخورد کند و اگر در این میان کوتاهی صورت گرفته همه مسئولان اعم از مجلس، قوه قضاییه و وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی مقصر هستند.

چند سال قبل یکی از بستگانم که خانمی بود ناراحتی زنانه داشت او را به ارومیه بردیم و پزشک متخصص آشکارا گفت بیمارستان فلان مبلغ را می گیرد خودم هم یک میلیون میخوام. بیمار خودش اون پول را نداشت من براش دادم و کارش انجام شد ولی با کمال تأسف دیدم که پیرمردی دخترش را آورده بود همان پزشک بابت جراحی دختر آن پیرمرد زیر میزی خواسته بود و او نداشت. بعد دیدم که در خیابانهای ارومیه گدایی می کرد تا پول زیرمیزی آقای دکتر را تهیه کند. براستی صحنه هایی دردناک از این دست در جامعه ما کم نیستند. نمی دانم چند ده میلیون پول حلال چرا کافی نیست که با گرفتن زیر میزی  میخواهند به درآمدهای چندصدمیلیونی در ماه برسند؟ براستی چنین پولهایی چطور هزینه می شود؟ البته پزشکان باوجدان و اخلاق مدار و خدوم نیز کم نیستند ولی کاش روزی می شد که همه چیز در جامعه بر مدار انسانیت و کمک به همنوع انجام می شد و همه کسانی که منشأ کار و خدمتی هستند با این رویکرد رفتار می کردند.

طنز در کلام سعدی/ رضا داوری اردکانی


«بوستان» او را نمی‌خوانیم تا با شکوه زبان و سخن او آشنا شویم؛ اما استادان غربی ارزش سخن سعدی را می‌شناسند و از خواندن آثار او به وجد می‌آیند.

محمدعلی فروغی که کلیات سعدی را تصحیح کرده، معتقد بوده که «گلستان» سعدی کتاب کودکان نیست. نتیجه چنین سخنی این شد که کودکان ما با سخن سعدی بیگانه ماندند. همین است که استادان غربی، سعدی را بهتر از ما می‌شناسند و ما از شناخت او عاجز مانده‌ایم.

طنز و ظرافت جایگاه ویژه‌ای در ساختار سبکی آثار سعدی دارد. البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفکر این شاعر بزرگ بر می‌گردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است. سعدی به یاری لحن طنز، خشکی را از کلام خود می‌گیرد و شور و حرکت را بدان باز می‌گرداند.

هنگامی که کتاب ادیپ شاه را باز می‌کنید، معمایی مطرح می‌شود و آن را به زبان طنز می‌گوید و تا پایان صفحات آن یکسره طنز است. زمانی که طنز را در طبقه‌بندی آثار ادبی ادیپ قرار می‌دهید در زمره آثار تراژیک و تراژدی مهم تاریخ قرار می‌گیرد. زیرا هم طنز و هم تراژدی است.

تراژدی تنها شوخی نیست بلکه ظرافت زبانی دارد و مانند بازی است که شوخی شبیه آن ساخته و پرداخته می‌شود و در جایی بر هم منطبق می‌شوند. همه طنزها نوعی شوخی را دربردارد؛ اما بسیاری از شوخی‌ها طنز نیست حتی اگر سعدی آن را گفته باشد.

طنز سعدی را در سه نمونه می‌توان مطرح کرد. نخست آن طنزی که به شوخی نزدیک است، دوم طنزی که کمتر شوخی دارد و سومین نمونه از طنز سعدی اصلا شوخی ندارد. اگر ما فکر کنیم که در طنز یک زبان عمومی وجود دارد و الفاظ و عبارات در هر جایی گفته شوند همان معنایی را دارند که در زبان عمومی دریافت می‌شود، باید قدری در این مسأله تجدید نظر کنیم.

الفاظ و کلمات در شعر معنا دارد و اگر شعر را به نثر تبدیل کنیم چیزی باقی نمی‌ماند. اگر لطیف‌ترین اشعار حافظ هم به نثر تبدیل شود، دیگر شعری از آن برجای نمی‌ماند. طنز زبان خاص خود را دارد. طنزها زبانشان با هم فرق می‌کند. طنز نوعی روان‌شناسی است؛ زیرا در طنز نامربوطی سخن و بی‌ جایی فعل نشان داده می‌شود. اهل طنز قوم فعل بی‌خردان را نشان می‌دهند.

قوم، فعلی است که از کسی سر می‌زند که مدعی خردمندی است. اگر از انسان معمولی حرکت خلافی سر بزند، مردم بر او می‌بخشایند؛ و اگر حرف نادرستی بزند بر او خرده نمی‌گیرند. ولی اگر کسی که مدعی خردمندی است حرف بی اساسی بزند، کار ناشایستی می‌کند.

نخستین طنز در تقسیم‌بندی طنزهای سعدی طنز روان‌شناسی است. طنز روان‌شناسی به خلقیات و منش اشخاص برمی‌گردد. معمولا طنزهایی که از سعدی داریم در این دسته قرار می‌گیرد. طنز همواره مایه تذکر است و به این طنزها کم و بیش توجه نشان داده‌اند. طنز دیگری نیز داریم که دیده نمی‌شود و کمتر به آن توجه شده است.

طنز اجتماعی چندان سابقه‌ای ندارد و سعدی را از این بابت ملامت‌ها کرده‌اند. «یکی در صورت درویشان» سعدی یکی از زیباترین قطعات از حیث صورت و مضمون است که قطعات نظم فارسی را به همراه دارد. شعر تنها صورت ندارد بلکه مضمون نیز دارد. صورت و مضمون یگانه است و شعری که تنها مضمون داشته باشد نصیحت محسوب می‌شود.

طنز دیگری داریم که اوج طنز است و مرتبه عالی طنز محسوب می‌شود و شاعران کمابیش آن را در اشعارشان دارند. آن طنز، طنز تراژیک است؛ به خصوص هنگامی که سعدی طنز می‌گوید بسیار معنادار بوده است. صحنه جدل نیز در اشعار سعدی وجود دارد و می‌توان از آن در نمایشنامه‌ها استفاده کرد. روی صحنه، طنز بیشتر ظاهر می‌شود؛ ولی زبان اشعار سعدی زبان دیالوگ امروزی نیست.

سعدی که در سال 656 هجری قمری می‌زیسته، می‌دانسته که 800 سال بعد، آن را بازخواهند شنید و اعجاب خواهند کرد و انگشت تعجب جهانی بر گفت و شنود وی به دندان خواهد بود.

صدای یخ زده از دکتر کاوس حسن لی


دست مرا بگیر و دلم را تکان بده
یعنی کمی به هیکل این مرده جان بده
تا وا شود کمی یخ این جان منجمد
در زیر زلف خویش مرا آشیان بده
تا وا شود دوباره کمی چشم و گوش من
از پشت پرده، گوشه­ ی چشمی نشان بده
تاریک مانده ­ام کف این دخمه­ ی­ نمور
از گوشه­ ی دریچه کمی آسمان بده
یخ می­زند صدای من از سوز این سکوت
حرفی بزن، دوباره تنم را توان بده
شاید دوباره زنده شد این مرد منجمد
یک بوسه‌اش از آن لب معجز­ نشان بده