شعری از زنده یاد دکتر محمد خالدی در بستر بیماری
بس در هوا و تاب و تب عشق سوختــــــــم اکنون تب است و لیک ز عشقی نشانه نیست
در درد و تب بسوختم و افسوس و درد و وای این درد و سوز جان شکرم را کرانه نیست
در قعر دوزخ تب و شبـــــــــــــهای بی کسی نایم گسسته باد که هیچش ترانه نیست
عیسی دمی اگر نبود مرگ گو بیـــــــــــــــــــا جز مرگ و زندگی چو رهی در میانه نیست
کو دست دوست مرگ که جان را فدا کنــــــم ای دوست زود زود درد هست و بهانه نیست
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 15:56 توسط شهباز محسنی
|