روز پدر را با دوسه روز تأخیر تبریک می گویم به همه پدران عزیزی که خداوند مقامشان را تکریم کرده بدان سوگند یاد می کند: وَ والدٍ و ما وَلَدَ. پدر و البته مادر به نظرم شگفت ترین پدیده این عالم هستی اند که خداوند  آفریده است. پدر هرچند هم خودخواه باشد  و با دیگران رفتار بد داشته باشد دوست دارد که فرزندش در همه چیز از او برتر و در انظار جامعه مقبول تر باشد. دوستی روانشناس دارم که مدتی در زندان سنندج به کار مشاوره با زندانیان مشغول بود. تعریف می کرد که در میان زندانیان پیرمردی بالای هفتاد سال وجود داشت که جرمش قتل جوانی بود در روستا. اما هرگز در وجناتش و در رفتارش نمی دیدی که او قاتل باشد. دایم بر سر سجاده بود. کم کم خودم را به او نزدیک کردم و سر صحبت باز و بازتر شد. پی بردم که او براستی مرتکب قتل نشده. پسر جوانش قاتل واقعی بوده اما او به خاطر نجات پسرش  گناه را بر عهده گرفته بود! براستی چه کسی جز پدر حاضر به این فداکاری است؟ خلاصه آن دوست روانشناسم خیلی تلاش کرده بود تا بلکه از خانواده مقتول رضایت بگیرد تا پیرمرد قصاص نشود اما موفق نشده بود و آنها اصرار بر قصاص داشتند تا اینکه یک روز صبح وقتی به زندان رفته بود همه زندانیان را مات و ساکت یافته بود و به محض اینکه نگاهی به محوطه زندان کرده بود دلیل وجود آن فضای سکوت و اندوه را یافته بود؛ جنازه بی روح آن پدر را دیده بود که بر بالای دار آویزان بود...

   جا دارد از مادرانی هم یاد کنم که دو نقش را در زندگی ایفا کرده  و می کنند. مادران پاکدامن و زحمتکشی که به هرعلتی چون جدا شدن از همسر یا فوت وی، دست تنها فرزند یا فرزندان خود را هر چند بسختی اما بخوبی اداره می کنند و با تربیت درست در مسیر رشد و هدایت دستگیرشان می شوند و با دست معمارگر خویش از آنان انسانهایی مسئول و بزرگ و سالم می سازند تا در جامعه منشأ اثر شوند؛ آری اینان هم پدراند و هم مادر.

   پنج سال و اندی است که من پدرم را از دست داده ام؛ آنهم در شرایطی که به خاطر غوطه ور شدن در درس  و سفر و نبودنم در وطن، دریغا که نتوانستم بر سر بالینش باشم و هنوز حسرت این حس، آزارم می دهد. امیدوارم روح او – که مانند بسیاری از پدران- زلال و بزرگ بود در جوار رحمت ایزد منان در نهایت سرور و شادی باشد. به یاد شعر خانم پروین اعتصامی افتاده ام که چقدر خوب سروده است:

پدر آن تیشه که بر خـــــــــــاک تو زد دست اجل           تیشه ای بود که شد باعث ویرانــی من

مَهِ گردونِ ادب بودی و در خـــــــــــــــــاک شدی            خاک، زندان تو گشت ای مَهِ زندانی من

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کـــــــــــــــــــردی             بی تو در ظلمتم ای دیده نورانـــــی من

دهر بسیار چو من سر به گریبــــان دیده است            چه تفاوت کندش، سر به گریبانـــــی من

عضو جمعیت حق  گشتی و دیگـــــــــر نخوری             غم تنهایی و مهجوری و حیرانــــــی من

من که قـــــــــــــــــــدر گهر پاک تو می دانستم            ز چه مفقود شدی، ای گهر کانـــــی من