نمی‌دانم که دخترک سرزمینم چه چهره زیبایی داشته و نمی‌دانم که سیران، انگبین کدامین خانواده پیرانشهری بوده است؛ اما آقای وزیر، یک چیز را خوب می‌دانم. دخترکم آنگاه که در آن کلاس سرد و نمور بر نیمکت‌های نه آنچنانی می‌نشسته و آنگاه که سرما و بوی نفت را تحمل می‌کرده، در سر رؤیاهایی بزرگی می‌پرورانده است.

سیران این سرزمین، آرزو‌هایش را در اتاقی دنبال می‌کرده که دستگیره‌ای نداشته است. او فرداهای زیبای خود، خانواده و پیرانشهر را امید داشته است. اصلا شاید آقای وزیر، سیران ما در رویایش در آینده خود را وزیری می‌دیده که دیگر در مرگ هیچ دانش‌آموزی متهم و مقصر نباشد!
آقای وزیر، سپیده‏ فردای این سرزمین، سیرانی را کم دارد که بخشی از سرنوشت این مرز و بوم بود.

 ما اهالی رسانه کاری از دستمان بر نمی آید. هر بار بر کوتاهی وزیر، وکیلی و مقامی خرده گرفتیم تا او متوجه مسئولیت باشد؛ اما با یک انگ سیاسی‌کاری، هر مسئولی در این مملکت دلسوزان و منتقدان را ساکت و نقص و عیب خود را پنهان می‌کند. 

 ما کاری از دستمان بر نمی آید.  زین پس باید حرف آقای وزیر را گوش کنیم و تک تک مدارس را بگردیم و در صورت دیدن عیب و نقص به آقای وزیر هشدار دهیم!

ما کاری از دستمان بر نمی آید!