علوم انسانی مستعمره تکنوکرات ها / به قلم دکتر مهدی زرقانی استاد دانشگاه فردوسی مشهد
1. یک مرور کوتاه بر ساختار مدیریتی وزارت علوم نشان میدهد که پیوسته مهرههای مدیریتی کلیدی این وزارت در اختیار تکنوکراتها بودهاست و متخصصان علوم انسانی کمتر توفیق این را داشتهاند که پستهای کلان را در اختیار بگیرند. مسأله خیلی جالبتر میشود وقتی بدانیم همین وضعیت در سطح مدیریت کلان دانشگاههای ما نیز کم و بیش دیده میشود. بررسیهای آماری نشان میدهد که هیأت رئیسة دانشگاهها، بهخصوص دانشگاههای مادر ایران، غالباً از میان تکنوکراتها انتخاب میشوند. این در حالی است که دانش «مدیریت» از شاخههای حوزة علوم انسانی است و ما در وزارت علوم، که بیشک علمیترین وزارت کشور است، به آموزههایی که خودمان به دانشجویانمان درس میدهیم، عملاً بی تفاوت هستیم.
2. مسأله به همین جا ختم نمیشود. قسمت اسفبارتر ماجرا این است که ایدههای تکنوکراتها بر حوزة پژوهشی علوم انسانی هم سایه افکندهاست. دلیل میخوهید؟ پروپوزالهای تحصیلات تکمیلی و طرحهای پژوهشی دانشگاههای مادر را نگاه کنید. ساختار این پروپوزالها، طرز مواجههشان با مسألة پژوهش، حتی سوالات و فرضیات تحقیق بر اساس ذهنیت تکتوکراتها طراحی و تنظیم شدهاست. اثبات این نکته در این مجال امکان پذیر نیست، اما اگر چنین فرضی را بپذیریم، وضعیت تراژیکی برای علوم انسانی قابل تصور است. معنای این سخن آن است که علوم انسانی در حوزة تفکر علمی استقلال خود را از دست داده و تا حدود زیادی مستعمره تکنوکراتها قرار گرفتهاست. آیا کسی میتواند منکر تفاوت شیوههای پژوهش در علوم فنی و پایه با علوم انسانی شود؟ پژوهشهای میانرشتهای قصة دیگری دارد که ارتناطی با بحث ما پیدا نمیکند.
3. من چندان با مدیریتهای دانشگاهها سر و کار مستقیم نداشته و ندارم اما تجربه مواجهة بیست ساله ام با محیط دانشگاهی این نکته را برایم مسلم کرده که حتی در بودجهبندی دانشگاه نیز، ذهنیت تکنوکراتها حکومت میکند. بدین ترتیب که آنها بخش زیادی از نیازهای پژوهشی دانشگاه را بر مبنای ضرورتهای آزمایشگاهی میسنجند و از آنجا که علوم انسانی هزینههای آزمایشگاهی ندارند، تفاوت فاحشی هست میان بودجههای پژوهشی دانشکدههای علوم انسانی با علوم فنی و پایه. حال آنکه در حوزة پژوهش، نیازهای علوم انسانی اساساً متفاوت است با نیازهای علوم فنی و پایه. این نکته به گوش متولیان محترم امر نمیرود که آزمایشگاه رشتههای علوم انسانی، کتابخانه و منابع کتابخانهای، با همة تنوعی که دارد، است. وقتی به کتابخانة همین دانشکده ادبیات میرویم، سطح آثار موجود حداقل بیست سال عقبتر از کتابهای روز ایزان و جهان است. در مورد خرید کتاب های خارجی، که برای ما حکم مواد آزمایشگاهی را دارد، نیز اصلاً هیچ نظام فعال و پویایی (روی فعال و پویا تاکید میکنم) وجود ندارد. چه کسی مسئول این امر است؟
4. مسآلة دیگر ارتقای اعضای هیأت علمی است. در بسیاری از دانشگاهها، هیأت ممیزه غالباً یا تماماً از حوزة غیر از علوم انسانی هستند. درست است که پروندة ارتقاء تا بخواهد به هیأت ممیزه برسد از چند صافی تخصصی عبور میکند اما کسی نمیتواند منکر اهمیّت نقش هیأت ممیزه در ارتقای اعضای هیأت علمی شود. این مطلب تقریباً تبدیل به یک اصل شده که در هیأت ممیزه، بخشی از امتیازات نامزدهای ارتقا کاهش مییابد. این مهم نیست، مهم این است که چطور کسی که هیچ تخصصی در حوزة علوم انسانی ندارد، به خودش اجازه میدهد در زمینهای اظهار نظر اثرگذار کند که صلاحیتش را ندارد؟ اگر این وضعیت بر عکس می بود، آیا استادان علوم فنی و پایه این اشکال را مطرح نمیکردند که اعضای هیآت ممیزه تخصصی در علوم فنی و پایه ندارند و بنابراین، صلاحیت اظهار نظر علمی در این مورد را ندارند؟ چگونه است که اکنون در مورد علوم انسانی کسی این مشکل را پیش نمیکشد؟ آیا علت آن چیزی غیر از این است که در نظر بسیاری از دست اندرکاران، علوم انسانی در مرتبة پایینتری از علوم فنی و پایه (لطفا توجه کنید که علوم پایه به چه علومی اطلاق می شود) قرار دارد؟
5. مجموعة این نکتهها را که کنار یکدیگر میگذاریم، متوجه میشویم که نوع مواجهة ما با علوم انسانی نادرست است و مسأله اینطور نیست که یک مشکل و دو مشکل باشد که بتوان با تغییرات جزئی آنها را حل کرد. اکنون میتوانیم با خیال راحت بگوییم که علوم انسانی، در محاق، بله عزیزم در محاق، است.