1.     یک مرور کوتاه بر ساختار مدیریتی وزارت علوم نشان می­دهد که پیوسته مهره­های مدیریتی کلیدی این وزارت در اختیار تکنوکرات­ها بوده­است و متخصصان علوم انسانی کمتر توفیق این را داشته­اند که پست­های کلان را در اختیار بگیرند. مسأله خیلی جالب­تر می­شود وقتی بدانیم همین وضعیت در سطح مدیریت کلان دانشگاه­های ما نیز کم و بیش دیده می­شود. بررسی­های آماری نشان می­دهد که هیأت رئیسة دانشگاه­ها، به­خصوص دانشگاه­های مادر ایران، غالباً از میان تکنوکرات­ها انتخاب می­شوند. این در حالی است که دانش «مدیریت» از شاخه­های حوزة علوم انسانی است و ما در وزارت علوم، که بی­شک علمی­ترین وزارت کشور است، به آموزه­هایی که خودمان به دانشجویان­مان درس می­دهیم، عملاً بی تفاوت هستیم.

2.     مسأله به همین جا ختم نمی­شود. قسمت اسف­بارتر  ماجرا این است که ایده­های تکنوکرات­ها بر حوزة پژوهشی علوم انسانی هم سایه افکنده­است. دلیل می­خوهید؟ پروپوزال­های تحصیلات تکمیلی و طرح­های پژوهشی دانشگاه­های مادر را نگاه کنید. ساختار این پروپوزال­ها، طرز مواجهه­شان با مسألة پژوهش، حتی سوالات و فرضیات تحقیق بر اساس ذهنیت تکتوکرات­ها طراحی و تنظیم شده­است. اثبات این نکته در این مجال امکان پذیر نیست، اما اگر چنین فرضی را بپذیریم، وضعیت تراژیکی برای علوم انسانی قابل تصور است. معنای این سخن آن است که علوم انسانی در حوزة تفکر علمی استقلال خود را از دست داده­ و تا حدود زیادی مستعمره تکنوکرات­ها قرار گرفته­است. آیا کسی می­تواند منکر تفاوت شیوه­های پژوهش در علوم فنی و پایه با علوم انسانی شود؟ پژوهش­های میان­رشته­ای قصة دیگری دارد که ارتناطی با بحث ما پیدا نمی­کند.

3.     من چندان با مدیریت­های دانشگاه­ها سر و کار مستقیم نداشته و ندارم اما تجربه مواجهة بیست ساله ام با محیط دانشگاهی این نکته را برایم مسلم کرده که حتی در بودجه­بندی دانشگاه نیز، ذهنیت تکنوکرات­ها حکومت می­کند. بدین ترتیب که آن­ها بخش زیادی از نیازهای پژوهشی دانشگاه را بر مبنای ضرورت­های آزمایشگاهی می­سنجند و از آن­جا که علوم انسانی هزینه­های آزمایشگاهی ندارند، تفاوت فاحشی هست میان بودجه­های پژوهشی دانشکده­های علوم انسانی با علوم فنی و پایه. حال آن­که در حوزة پژوهش، نیازهای علوم انسانی اساساً متفاوت است با نیازهای علوم فنی و پایه. این نکته به گوش متولیان محترم امر نمی­رود که آزمایشگاه رشته­های علوم انسانی، کتابخانه و منابع کتابخانه­ای، با همة تنوعی که دارد، است. وقتی به کتابخانة همین دانشکده ادبیات می­رویم، سطح آثار موجود حداقل بیست سال عقب­تر از کتاب­های روز ایزان و جهان است. در مورد خرید کتاب های خارجی، که برای ما حکم مواد آزمایشگاهی را دارد، نیز اصلاً هیچ نظام فعال و پویایی (روی فعال و پویا تاکید می­کنم) وجود ندارد. چه کسی مسئول این امر است؟

4.     مسآلة دیگر ارتقای اعضای هیأت علمی است. در بسیاری از دانشگاه­ها، هیأت ممیزه غالباً یا تماماً از حوزة غیر از علوم انسانی هستند. درست است که پروندة ارتقاء تا بخواهد به هیأت ممیزه برسد از چند صافی تخصصی عبور می­کند اما کسی نمی­تواند منکر اهمیّت نقش هیأت ممیزه در ارتقای اعضای هیأت علمی شود. این مطلب تقریباً تبدیل به یک اصل شده­ که در هیأت ممیزه، بخشی از امتیازات نامزدهای ارتقا کاهش می­یابد. این مهم نیست، مهم این است که چطور کسی که هیچ تخصصی در حوزة علوم انسانی ندارد، به خودش اجازه می­دهد در زمینه­ای اظهار نظر اثرگذار کند که صلاحیتش را ندارد؟ اگر این وضعیت بر عکس می بود، آیا استادان علوم فنی و پایه این اشکال را مطرح نمی­کردند که اعضای هیآت ممیزه تخصصی در علوم فنی و پایه ندارند و بنابراین، صلاحیت اظهار نظر علمی در این مورد را ندارند؟ چگونه است که اکنون در مورد علوم انسانی کسی این مشکل را پیش نمی­کشد؟ آیا علت آن چیزی غیر از این است که در نظر بسیاری از دست اندرکاران، علوم انسانی در مرتبة پایینتری از علوم فنی و پایه (لطفا توجه کنید که علوم پایه به چه علومی اطلاق می شود) قرار دارد؟  

5.     مجموعة این نکته­ها را که کنار یک­دیگر می­گذاریم، متوجه می­شویم که نوع مواجهة ما با علوم انسانی نادرست است و مسأله این­طور نیست که یک مشکل و دو مشکل باشد که بتوان با تغییرات جزئی آن­ها را حل کرد. اکنون می­توانیم با خیال راحت بگوییم که علوم انسانی، در محاق، بله عزیزم در محاق، است.