انسان برزخی
انسان جمع اضداد است. در نهاد او گرایش به خوبی و بدی هر دو هست. جلال الدین مولوی برای نشان دادن و فهم بهتر این موضوع در حوزه انسان شناسی با بهره گیری از قالب تمثیل که روش کار اوست در آثارش از جمله مثنوی شریف زیاد سخن رانده است. اما یکی از دقیق ترین آنها تمثیل بسیار دقیقی است که البته پیشتر در کتاب معارف پدر دانشمندش بهاء ولد آمده است و او در دفتر دوم آن را به نظم کشیده است. داستان از این قرار است که گویا گرگی و آهویی با هم جفت گیری می کنند مولودی که از آن حاصل می شود محل اختلاف خواهد بود که آیا گوشت وی حلال خواهد بود یا حرام؟ از فقیهی سؤال می شود. وی پاسخ می دهد که فتوایم مشروط است نه مطلق. کمی گوشت و کمی گیاه ببرید و در جلو دهانش قرار دهید اگر گوشت را خورد معلوم میشود که گرایش به گرگ دارد فلذا گوشتش حرام خواهد بود و چنانچه تمایل به خوردن گیاه داشت معلوم است که گرایش به آهو دارد و در نتیجه گوشتش حلال.
این مولود در واقع ما انسانها هستیم که ابتدا معلوم نیست چه ایم. بعدا در پروسه زندگی که قرار گرفتیم معلوم خواهد شد که دوزخی خواهیم بود یا بهشتی!
گرگ از آهو چو زاید کودکی *** هست در گرگیش آهو بی شکی
تو گیاه و استخوان پیشش بریز*** تا کدامین سو کند او گام،نیز
گر به سوی استخوان آید، سگ است* ور گیاه خواهد، یقین آهو رگ است
قهر و لطفی جفت شد با همدگر ***زاد از این هر دو جهانی خیر و شر
گام آهو را بگیر و رو معاف*** تا رسی از گام اهو تا به ناف
روان مولانا شاد باد که اینچنین فهم مطالب را برای ما خوانندگان اثرش ساده کرده است.