یادی از یک پیشکسوت
در سقز، دبیرستانی که بودم سه سال پیاپی برای درس جغرافیا دبیری داشتیم بسیار فاضل و دوست داشتنی به نام آقای عبدالخالق خداجو. روشش این بود که در کلاس، به بچه ها یاد می داد که کنفرانس ارائه دهند و از همان زمان خود را برای مسؤولیت های آینده آماده کنند. علاوه بر این آدمی بود بسیار شیرین سخن و برای ما شاگردانش احترام زیادی قائل می شد. بسیار اهل مطالعه بود و عادت داشت دقایقی از وقت کلاس را به معرفی و بیان بعضی از تازه های کتاب در مسائل اجتماعی و تاریخ که خود بدان خیلی علاقه داشت تخصیص دهد. بعد از یک سال می دیدیم که علاوه بر درس جغرافیا، ما را با انبوهی کتاب در حوزه های تاریخ و جامعه شناسی و سفرنامه و غیره آشنا کرده. یکی از کسانی که عطش خواندن و مطالعه را در من و بعضی از دیگر همکلاسان ایجاد کرد او بود. یادم است وقتی کتابی را نام می برد با حرص و ولع زیاد به دنبالش می گشتم و می یافتم و شروع به خواندنش می کردم و از همان زمان روزی چندین ساعت را به مطالعه کتابهای غیر درسی اختصاص می دادم. عصرها زیاد او را می دیدم که در کتابفروشی غزالی پایین تر از میدان هه لو که جزو مغازه های حسینیه شهر بود پیش کتابفروش مهربان، مرحوم کریم وکیلی، بر روی صندلی می نشست و وقتش را گاه در گلستان کتابی که آقای وکیلی پدید آورده بود می گذراند. علاوه بر این آدمی بود متشخص و محترم.
چند روز قبل به سقز برگشته بودم ایشان را در خیابانی دیدم که شیوه راه رفتنش عادی نشان نمی داد. با شور و شوق و در عین حال با نگرانی و عجله از ماشین پایین آمدم خدمتشان سلام عرض کردم و دست و پیشانیش را بوسیدم. حالشان را جویا شدم. گفت: پارسال به هنگام روبیدن برف در حیاط خانه شان سکته ای کرده . برای سلامتی شون دعا کردم و برگشتم. توی ماشین که نشستم خاطرات کلاسشان را برای دقایقی مرور کردم و اشک در چشمانم حلقه زد... امیدوارم که خداوند ایشان و همه خادمان عرصه فرهنگ و آموزش را حفظ کناد.