بهاریه ای از استاد کزازی
+ نوشته شده در جمعه هجدهم فروردین ۱۳۹۱ ساعت 9:5 توسط شهباز محسنی
|
می رسد از ره خرامان نوبهار؛
آوردمان گل به دامان نو بهار.
این جهان را کز خزان آشفته شد،
باز آرد ساز و سامان نوبهار.
برف و بوران را دگر تازش نماند؛
رام بهتر بدلگامان نوبهار.
خوش درآرد دیو و دد را در کنام،
آن گریزان از کنامان نوبهار.
تا دهاک خشم و آز افتد ز پای،
بو که خیزد سام سامان نو بهار!
بهر گلها گسترد دیبای سبز،
از در فرخنده گامان نوبهار.
بهر شادی می نهد هر سوی دام،
آن بهین تنگ دامان نوبهار.
می نهد در دشت لاله جامها
از برای تشنه کامان نوبهار.
بر رخ گل، آب آتشناک نوش
آنچه سوزد خاک خامان نوبهار.
نوشباد مرغ دستانزن شنو،
شادی آکنده جامان نوبهار.
سرخ بادا رویمان و سبز خوی،
همچو سبز و سرخ فامان نوبهار!
بو که آرد هر خزان را همچنان
رام بخت بخت رامان نوبهار!
خانه ی ایرانیان آباد باد،
آن سرای نیکنامان نوبهار!
گفت زروان: " ای بهار آیین من!
روز بادت تیره شامان نوبهار!"